آلوئه ورا رنگین (RANGIN Aloe'Vera )

آلوئه ورا رنگین (RANGIN Aloe'Vera )

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 805
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 805
بازدید ماه : 957
بازدید کل : 20957
تعداد مطالب : 575
تعداد نظرات : 10
تعداد آنلاین : 1


گزارش یک جن به حضرت سلیمان (ع)
گزارش یک جن به حضرت سلیمان (ع)
 
فرشتگان را بالای سر مردم دیدم که اعمال آنها را با شتاب می نوشتند، تعجّب کردم که آنها این گونه با شتاب می نویسند ولی انسان ها آن گونه با شتاب سرگرم (امور مادّی خود) هستند.
گزارش یک جن به حضرت سلیمان (ع)
سرویس مذهبی افکارنیوز- حضرت سلیمان علیه السّلام از پیامبرانی بود که خداوند او را بر جنّ و انس و ... مسلّط نموده بود. روزی چند نفر از اصحاب خود را همراه یکی از بزرگ جن های گردن کش فرستاد، تا چند ساعتی به میان مردم بروند و گردش کنند و سپس بازگردند، و به اصحاب فرمود: «در این سیر و سیاحت هر چه را از آن جن شنیدید، به خاطر بسپارید و وقتی نزد من آمدید، برای من بیان کنید.»

آنها همراه آن جنّ سرکش حرکت کردند تا به بازار رسیدند و در آنجا این امور را دیدند:

۱. دیدند آن جن به آسمان نگاه کرد و سپس به مردم نگریست و سرش را تکان داد.
۲. از آنجا عبور نمودند تا به خانه ای رسیدند، دیدند شخصی از دنیا رفته و بستگان او گریه می کنند. آن جن وقتی که منظره را دید، خندید.

۳. از آنجا عبور نمودند و دیدند عده ای سیر را با پیمانه می فروشند، ولی فلفل را با وزن (و سنجش دقیق ترازو) می فروشند. آن جن با دیدن آن منظره خندید.

۴. از آنجا عبور نمودند و به گروهی رسیدند، دیدند آنها ذکر خدا می گویند و به یاد خدا به سر می برند، ولی گروه دیگری در کنار آنها هستند و به امور بیهوده و باطل سرگرم هستند. آن جن سرش را تکان داد و لبخند زد.

یاران سلیمان از این سیر و عبور بازگشتند و ماجرا را (در چهار مورد فوق) به سلیمان علیه السّلام گزارش دادند.

سلیمان علیه السّلام جن را خواست و از او چهار موضوع زیر را پرسید:

«۱. وقتی که به بازار رسیدی، چرا سرت را به آسمان بلند نمودی و سپس به زمین و مردم نگاه کردی و سرت را تکان دادی؟»

جن گفت: فرشتگان را بالای سر مردم دیدم که اعمال آنها را با شتاب می نوشتند، تعجّب کردم که آنها این گونه با شتاب می نویسند ولی انسان ها آن گونه با شتاب سرگرم (امور مادّی خود) هستند.

«۲. تو وقتی که به خانه ای وارد شدی، شخصی مرده بود و حاضران گریه می کردند چرا خندیدی؟»

جن گفت: خنده ام از این رو بود که آن شخص مرده به بهشت رفت، ولی حاضران (به جای خوشحالی) گریه می کردند.

«۳. چرا وقتی که دیدی سیر را با پیمانه و فلفل را با وزن می فروشند، خندیدی؟»

جن گفت: از این رو که دیدم سیر را با آن همه ارزش، که کیمیای درمان است با پیمانه می فروشند، ولی فلفل را که مایه ی بیماری است با وزن دقیق به فروش می رسانند، از این رو از روی تعجب خندیدم.

«۴. چرا در مورد آن دو گروه که یکی در یاد خدا و دیگری سرگرم لهو و امور بیهوده بود، سر تکان دادی و خندیدی؟»

جن گفت: زیرا تعجب کردم (که هر دو گروه، انسان، ولی اولی بیدار و در یاد خدا و دومی غافل و سرگرم در بیهودگی هستند.

منبع: داستان هایی از یاد خدا، ص۲۱-۲۳.

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نويسنده: علیرضا طولابی تاريخ: دو شنبه 20 خرداد 1392برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید. اینجانب با یاری خدا و همیاری و همکاری دوستان گرامی ام اقدام به راه اندازی این وبلاگ نموده ام.امیدوارم بهره کافی را ببرید.لطفاَ نظر فراموش نشه.متشکرم...

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to alirezalux.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com